برای آیندگان



 برای آیندگان

گرچه نزدیک یک ربع قرن گذشته ز عمرم
دارم پیام از پس پایان برایتان
شاید بیارامی از افسانه گفتنم
گیرم ستُردید ز تاریخ و گور، نام من
نامی ز گسترده گی ز افسانه ی موطنم
در سینه های مردم دانا مزارم است
ابله تو ای که می شکنی سنگ مطفنم
هر سو که بنگری گل یادی شکفته است
آ لاله رسته است به هر کوی و برزنم
ظلمت سرشت و روح ستیزی
لاجرم خفاش سان رمیدی از راه روشنم
گفتم که بشکنید بتان زمانه را
آشفته خاطری از این بت شکستنم
گویا مرا بزعم خود، مرا از ریشه کنده ای
پاجوش ها دویده به رغم تبر زنم
دیدی که چگونه گشت وبالی به گردنش؟
دستی نشانه رفت اگر به دست و گردنم؟
کفتار دزد لنگ در آن شب عصا زنان
با لمپن های دیگر آمد به دیدنم
تا هم مرا به بند ببیند و هم از
شعف نظاره گر شود وقت مُردنم
میراث خواران شوم پی از ره رسیده اند
تا بشنوند نقل ندامت ز گفتنم
شد شهد شادکامی در کامشان شرنگ
با چشم خویش دیدند که کوهی ز آهنم
شیخی که بود آلت دست رُجالگان
حکمی نداد، لیکن رضا شد به کٌشتنم
مرد حماسه ام، نهراسم ز تیغ و تیر
نی ز زاری ام و نی اهل شیونم
عمری به راه خلق و وطن گام می زنم
من ترکمن ام و فدایی خلق و میهن، منم
گاهی به کنج محبس و شکنجه گاه و تبعید
فرسوده از این معامله هم جان و هم تنم
این خان هشتم است و شغّادان روزگار
خنجر نشانده اند به چاه تهمتنم
صد بار دگر بدرآیم از خاک خود
با هر چه ارتجاع و ریا هست دشمنم
زودا که خشم خلق به یکباره بستُرد
برچیند هر چه ارتجاع و مرتجع از میهنم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر